آرشیو شعر فارسی:قاآنی

9 خرداد 1401

بالای تو سروست نه یک باغ نهالست
ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست
زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست
روی تو گلست آن نه گلستان وصالست
یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا
یک زوج کدامست که یک فوج غزالست
آن خلعت دیباست نه بل طلعت زیباست
آن دام خیالست نه بل دانهٔ خالست
مویست میان تو نه مو محض گمانست
هیچست دهان تو بلی صرف خیالست
گلگونه نخواهد رخ گلگون تو زنهار
گلگونه روا نیست برآن گونه که آلست
رخسار تو تشنه است به دل بردن ما نه
دلهاست بر او تشنه که او آب زلالست
حسن تو به سرحد کمالست نه حاشا
گامی دو سه بالا ترگ از حد کمالست
سرخط جداییست خط سبز تو زنهار
سرخط خداییست که این حد جمالست
گویی که‌ خوری باده بلی این چه حدیثست
پرسی که دهم بوسه نعم این چه سوالست
تا روی تو پیرامن موی تو ندیدم
اقرار نکردم که ملک را پر و بالست
غمگین مشو ار وصف جمال تو نکردم
کز وصف تو میر جهان ناطقه لالست

میری که بود حافظ زندان سکندر
وز حکم مَلک مُلک سلیمانش مسخر

روی تو بهارست نگارا نه بهشتست
همشیرهٔ حورست نه فرزند فرشته است
در طینت تو کرده خدا دل عوض گل
وانگه به دل آب به مهتاب سرشته اس
زلف تو عبیرست نه عودست نه دودست
جعد تو کمندست نه‌بندست نه‌رشته است
روی تو رسیدست به سرحد نکویی
نی نی که‌از آن‌حد قدمی چندگذشته است
بیناست خرد لیکن در عشق توکورست
زیباست بهشت اما با حس‌ تو زشتست
زلفین توگر تیره نماید عجبی نیست
کز تابش‌ خورشید جمال تو برشته است
باید که ز خط حسن تو بیرون ننهد پای
من‌ خوانده‌ام آن‌ خط که به ‌روی تو نوشته است
در عهد تو خورشید کس از سایه نداند
کاو نیز شب و روز به ‌دنبال تو گشته است
در بزم تو ره ‌نیست ز بس خسته که بستست
در کوی تو جانیست ز بس کشته که پشته است
گویی که خدا چون دل بدخواه خداوند
در طینت تو تخم وفا هیچ نکشته است

آن کس که به دل مهر خداوند ندارد
بالله که علاجی به جز از بند ندارد

ارسال دیدگاه

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم