آرشیو شعر فارسی:بیژن جلالی
8 خرداد 1401
آب شدن برف شاخهها
و ریختن قطرههای آب
در یک روز آفتابی
شعری است زیبا و همیشگی.
در روزهای آفتابی
بعد از یک شب برفی
چنین میشود.
بیژن جلالی
********************
آفتاب دیماه
تا روی تختخواب من
میافتد
و من جایی را که روشن کردهاست
نوازش میکنم.
بیژن جلالی
********************
پنجههای باد پاییزی
در زلف درختان
و صدای ریختن برگهای خشک
و سپس سکوت
که از دیدن زمستان میگوید.
بیژن جلالی
********************
سرم را بر آستانهی سنگ
میگذارم
و لبم را بر لب آب
و دست در دست باد
میروم
برای سوختن در جایی
که نمیدانم.
بیژن جلالی
********************
می خواهم در پوست حیوانات
بخزم
و دنیا را از چشم آنها
بنگرم.
شاید معنایی را بیابم
به وسعت اندوه خود.
بیژن جلالی
********************
فقط به گرسنگی
و تشنگی بیاندیشیم
چون سوسمار یا سموری
و در زمان ساکن خود
تنهایی خود را در جان
تجربه کنیم.
بیژن جلالی
********************
( به مناسبت پنهان شدن درختهای چنار باغ مقابل در پشت ساختمان)
اندوه دیگر ندیدن درختها
که پشت دیواری پنهانشان کردند.
اندوه از دست دادن دوستانی سبز
باشکوه و مهربان.
اندوه دیگر ندیدن گوشهای از آسمان
که همراهشان بود.
اندوه از دست دادن دوستی آبی
صاف یا ابری.
و فقط با کلمات است که گریه خواهم کرد.
بیژن جلالی
********************
تا تو بیایی
دستم را به سوی رودی
دراز کردم
که میخروشید.
تا تو بیایی
خاک را نگریستم
در سراسر اندوهش
و گریستم.
تا تو بیایی
خورشید را نگریستم
با چشمان باز
و جهانم در سیاهی فرو رفت.
بیژن جلالی
********************
پشهی کوچک
دیگر نیست.
دنیایی کشتهشد
و کوشش میلیونها سال
به هیچ گرایید.
بیژن جلالی
********************
بالا را دیگر نگاه نمیکنم
سنگریزهها را تماشا میکنم
تا شاید دوستی بیابم.
بیژن جلالی
********************
لوکوموتیو را خاموش کردهام
قطار ایستاده
و من مدتهاست منظرهی اطراف را تماشا میکنم.
بیژن جلالی
********************
صبح زود
یک سار با پروبال سیاهش
نشست کف باغچه.
دیدم هنوز لباس سیاه دیشب را
به تن دارد.
بیژن جلالی
********************
ارسال دیدگاه